سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نامه ای به سید مرتض آوینی

دوشنبه 86 فروردین 27 ساعت 6:17 عصر

    

سلام سید،

چقدر دوست داشتم درکنارت باشم وچقدرمشتاقم به آنجایی که تویی .

باورکن این جاماندن بدون شما بس دلگیراست وطاقت فرسا ،دیگرجانمان برلب رسیده وغم بی همنفسی مانند شعله برجان افتاده وروح خسته را آزار می دهد،

چقدر محتاجم به دعای تو ،دعا کن  تا دراین غوغای بی سروسامانی به تاراج نرود ایمان اندکمان .

 شهر را بوی گند دنیا برداشته ...

سید من می ترسم !

می ترسم  درهیاهوی شهرگم شوم وقیل وقال های زندگی مرا در خودحل کند،

 می ترسم دنیانیز مرابرده خودکند .

می ترسم گم کنم بال های سبز پرواز راکه امام رئوف به من هدیه داده بود .

سید دستم رابگیر! مگذاراین مترسکان مرانیز در آتش دنیاشان بسوزانند ‍،آخرمن کربلایی ام ‍،کربلایی را بااین جماعت چه کار؟؟؟

سید این روزها سخت دلتنگ و بی قرارم .آری دل تنگ‍، دل تنگ‍ امام ،دل تنگ تو ،دل تنگ عبدی  ...

درست است شاید یکبارهم هیچ کدامتان را از نزدیک هم ندیده ام  . اما گویی سال هاست درکنار هم بوده ایم .

راستی به عبدی سلام برسان وبگو این رسم معرفت نیست چرا دیگر قدم به رویا های من نمی گذارد

شنیده ام که شب های جمعه مسافرکربلایید ...

 شنیده ام نماز را درآن جا به جماعت امام عشق  می خوانید وبعد برسر خوان باکرامتش رزق می خوریدوبعد از آن شما برای ارباب می گویید از آنچه بر دنیا به سرتان آمده وارباب میگرید وبرای شما دعا می کند

وبعد امام عشق  می گوید حکایت آن روز عاشقی را،که چه آمد برسر آْل یاسین ‍، وشما می گریید ...

وچه زیباست لحظه شیدایی ودلدادگی شما به سلطان عشق ...

چه قدر حسودی می کنم وغبطه می خورم  ولحظه شماری میکنم..........

سید ترا به جان امام برایم دعا کن که همسنگر گمشده خود رابیابم ،که این جهاد  اکبر را همسنگری آسمانی لازم است چرا که میدانم این مترسکان برای من نقشه ها کشیده اند،ای کاش  آنها می دانستندکه طایر قدسی راجز هوای پرواز در حریم قدس نیست درسر.

آری من همان طایرقدسی ام با بال های سبز پرواز...

 به امید دیدار حرم یار....

                                                       رضاتاجیک

(متن بالا نوشته شده توسط  مدیر وبلاگ  طایر قدسی است واستفاده مطلب باذکر منبع بلا مانع است)

 

 

 


نوشته شده توسط : طایرقدسی

نظرات دیگران [ نظر]


راوی جبهه ندیده2

یکشنبه 86 فروردین 19 ساعت 1:32 عصر

(اگر دفعه اول است که مطلب راوی جبهه ندیده رو می خوانید از پایین صفحه یعنی شماره 1 وبه ترتیب بخوانید ممنون)

سلام وعرض ادب !جونم براتون بگه خلاصه بعداز حدود یه 15 ساعت رسیدیم خرمشهر .بچه هایی که واسه مقر های مختلف بودند همه رو رسوندن و حرکت کردیم سمت آبادان ،فقط داخل اتوبوس بچه های ستادآوینی مونده بودند‍ ،بالاخره رسیدیم آبادان چون بیمارستان صحرایی امام علی (ع) سال اولی بود که میزبان زائرین بود  وتازه را ه افتاده بود منظورمازاین که تازه راه افتاده بود یعنی این که بعداز جنگ اولین سالی بود که بازسازی شده بود وآمادگی پذیرایی زائرین عزیز رو داشت ،درباره بیمارستان هم باید بگم این بیمارستان در 15 کیلومتری آبادان ودر اواخرجنگ ساخته شده بود  وازهمون سالها تا 5 ماه پیش  دست نخورده بود وتبدیل شده بوده به یک مخروبه  تااین که بچه های زحمت کش  خادم که از آذر ماه همین سالی که گذشت تا اسفند ماه که ما رفته بودیم مشغول بازسازی اونجا بودن وانصافا هم این بچه ها زحمت زیادی  کشیده بودن ‍،القصه ییهو رانند ه ما گفت من تا ترمینال بیشتر نمیرم وباید برگردم وشما هم باید پیاده شید ما هم پیاده شدیم وسط بربیابون. گفتم براتون  بیمارستان صحرایی امام علی (ع)چون سال اولی بود که راه افتاده بود هیچکس آدرس دقیق رو هم بلد نبود ، همین طور که درعکس زیر نمایان است ویلون وآواره وساک به دوش همین طور راه افتادیم به نا کجا آباد .تا اینکه حاجی کاظمی زنگ زد به بچه های مقر و آدرس وپرسید اونا هم قرار شد یه ماشین بفرستن دنبال ما ،همین طور که با بروبچ مشغول فک زدن بودیم  دوتا تویوتا سپاه رسیدو بچه ها انگار نه انگار که داشتیم صحبت میکردیم‍  ،همه حمله ور شدن سمت ماشین  واگر یک خورده دیر جنبیده بودم جا مونده بودم ،سوار ماشین شدیم از ترمینال  جاده رو باید مستقیم میرفتیم .سمت چپ جاده  از ترمینال تا خود بیمارستان صحرایی یک دریاچه(خور) خیلی باحال بود که فضای جاده رو خیلی قشنگ کرده بود ولی متاسفانه سمت راست جاده ‍،مملو بود از آشغال های بازیافتی شهرداری  وبوی نامطبوعی که دست کم از شمیایی اون سالها نداشت، حدود 12 کیلومتر از ترمینال تا خود بیمارستان صحرایی (مقر) فاصله بود وفضای  جاده تقریبا همین فضا بود  که البته تا قبل از ورود زائرین زباله ها توسط شهرداری آبادان جمع آ وری شد.ادامه دارد....


نوشته شده توسط : طایرقدسی

نظرات دیگران [ نظر]


راوی جبهه ندیده1

یکشنبه 86 فروردین 19 ساعت 12:7 صبح

انشاءالله اگه خدا بخواد می خوام خاطرات چند وقتی که تو منطقه به عنوان راوی(تف به ریا) بودیم رو براتون بنویسم .روز اعزام ،ا وایل اسفند 85  قرار بود همه بچه های تیم راوی ها و بچه های خادمی که می خواستن برن منطقه راس ساعت    30/7شب میدون روح الله قم باشند. من هم حدود ساعت 2 ازتهران حرکت کردم سمت قم‍‍‍‍، جاتون خالی رفتم زیارت بی بی معصومه (س) ونماز مغرب وعشا رو خوندم و حرکت کردم سمت میدون روح الله ، پرسون پرسون  رفتم سمت میدون فاصله حرم تا میدون  زیاد نبود  پیاده راه افتادم  10 دقیقه ای رسیدم میدون  مثل اینکه زود رسیده بودم ، یه پونزده شونزده تا آقا بودن یه شصت هفتاد خانوم ، اطراف میدون پخش بودن و اتوبوس ها همه دور میدون پارک بودن ،رفتم پیش بچه ها ویه سلام علیکی کردیم  دوسه تا از بچه های آشنا بودن سر صحبت رو بازکردیم شما امسال کجایی  اکثران می گفتن خادم هستن (نیروهایی که ازطرف ستادراهیان اعزام می شدند سه دسته بودند  یه دسته خدام بودند که داخل یادمان ها و مقر اسکان زائرین مستقر می شدند وتا آخر دوره باید همون جا می موندند که اکثر نیروهایی که اون شب اومده بودند، خادم بودند یه دسته ماها بودیم که تیم هدایت کاروانها وروایتگری رو به عهده داشتیم  ویه دسته بچه های سیره تفحص شهدا که ملبس ((یعنی با لباس روحانیت ))کا رفقط روایتگری وتبلیغ رو داشتن  که به ماها کمک میکردن ،حالا توضیحات کامل رو  بعدا میدم براتون )خلاصه ‍،کم کم بچه هاداشتند از گوشه کنار میومدن حدودا بعداز 20 دقیقه میدون پرشده بود از خواهرها وبرادرهایی که می خواستن اعزام بشن سمت منطقه ،منظره خیلی دیدنی  بود ،انگار سال شصت وچهاره و بچه دارن اعزام میشن منطقه برای عملیات، حال وهوای خیلی باحالی بود ‍من عضوتیم حاج آقای کاظمی بودم حالا تواون شلوغی حاجی رو چه جوری باید پیدا میکردم خودم مونده بودم بالاخره باهزارزحمت حاجی رو پیدا کردم روبوسی وحال وحوال گفت برو بشین تو اتوبوس بچه های تیم ماهم رفتیم نشستیم. تواتوبوس بچه هارو دیدم وحال احوال خلاصه سرتونو درد نیارم قرار بود ساعت 30/7 حرکت کنیم ساعت 30/8حرکت کردیم تو اتوبوس مسئول امار اومد بالا و اسم بچه ها رویکی یکی واینکه عضو تیم کی هستند روپرسید و وارد لیست کرد امسال من تو ستاد شهید آوینی بودم (ستادراهیان نورامسال فکر کنم 3تاستاد داشت ستادشهیدآوینی ستادشهید صیادشیراز ی وستاد شهید بقایی ‍،ستاد شهید صیادشیرازی مقرهاشون یعنی اسکان زائرینشون سه جا بود دژ خرمشهر،  پادگان حمید ومیشداغ. ستادشهیدبقایی ،بیمارستان سوم خرداد خرمشهر،اردوگاه شهیدفرجوانی واردوگاه کرخه وستادشهیدآوینی که ما بودیم بیمارستان صحرایی امام علی(ع) آبادان ،بیمارستان صحرایی امام حسین(ع)وبیمارستان صحرایی امام حسن(ع) بود)توهرکدوم ازاین ستادها یکسری بچه ها به عنوان خادم ویه سری به عنوان بچه های تیم روایتگری وهدایت کاروان ها حضور داشتند هرستاد4الی 6 تا ،تیم داشت که هر تیم 6 الی 7نفرکه اکثران هم بچه های طلبه بودند . ادامه دارد...


نوشته شده توسط : طایرقدسی

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سال های دور از خانه1
همت.... حاضر!
[عناوین آرشیوشده]